پيش صاحب‌نظران ملک سليمان بادست

شاعر : خواجوي کرماني

بلکه آنست سليمان که ز ملک آزادستپيش صاحب‌نظران ملک سليمان بادست
مشنو اي خواجه که چون درنگري بر بادستآنکه گويند که برآب نهادست جهان
چه توان کرد چون اين سفله چنين افتادستهر نفس مهر فلک بر دگري مي‌افتد
کاين عروسيست که در عقد بسي دامادستدل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند
ياد باد آنکه مرا اين سخن از وي يادستياد دار اين سخن از من که پس از من گوئي
خشت ايوان شه اکنون ز سر شدادستآنکه شداد در ايوان ز زر افکندي خشت
ورنه اين شط روان چيست که در بغدادستخاک بغداد به مرگ خلفا مي‌گريد
مرو از راه که آن خون دل فرهادستگر پر از لاله سيراب بود دامن کوه
چند روي چو گل وقامت چون شمشادستهمچو نرگس بگشا چشم و ببين کاندر خاک
که اساسش همه بي موقع و بي بنيادستخيمه‌ي انس مزن بردر اين کهنه رباط
شادي جان کسي کو ز جهان آزادستحاصلي نيست بجز غم ز جهان خواجو را